طراحی شده توسط پونه بهنام

۰۹۱۲۲۴۶۴۰۳۳

حس خشم

تاریخ: 1403/4/1

در سرزمین قلبم پشت انبوهی از بوته های خارو خاشاک که خشم مانند زمین لرزه ای کوتاه و ریز خودش را از اعماق خاک های مرطوب بیرون می کشد ، تا احساساتم به زیر کوه می رسد ، دستان آتشینش را روی کوه می گذارد.کمی بعد کوه منفجر می شود و گدازه هایی از درد،حسرت، گذشته هیچ و پوچم و آینده ای هیچ تر از گدشته ام بیرون می ریزند و درختان نارگیل و بوته های توت فرنگی خوشی را می سوزاند و به سمت پایین دامنه حرکت می کند.

گدازه های آتشین روی دشت های خشکیده قلبم سراریز می شود و زمین ترک خورده را می پوشاند. همه چیز می سوزد.حتی بوته های دور سرزمین. حالا هیچ چیز پنهان نیست.

چشم هایم پر می شود، بغض در گلویم گیر کرده و مدام پلک می زنم. بغضم را قورت می دهم تا بتوانم در چند ثانیه ای بوته تی خار بکارم ولی نمی شود.دیگر نمی شود.لب هایم می لرزد و باران غم در قلیم شروع می شود و مانند مرحمی رری گدازه ها و زمین گرم می ریزد. از همه جا بخار بلند می شودو قلبم در مه گمراه کننده ای گیر می کند. فضایی سفید و بی انتها در قلبم .پابرهنه بودم به پاهای خون آلودم دستی کشیدم و تا می توانستم دویدم.

دویدم راه فراری پیدا کنم . ناگهان پایم به سنگی گیر کرد و افتادم . و آن سنگ امید بود.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x