مـن پونـه سـال ۱۳۸۹ در فصـل بهـار در شـهر تهـران در شـهرک اکباتـان در بیمارسـتان صـارم بـه دنیا آمـدم. عاشـق لازانیـا هسـتم و بیـن درسهـا ریاضـی رو از همـه بیشـتر دوسـتدارم. و قـرار تـوی تیـم مینی والیبـال پـاس بـازی کنـم از وقتی خیلی خیلـی کوچک بودم شـبها موقـع خوابیدن یـا مامانـی بـرام قصـه میخوانـد یـا خـودم. خلاصـه اینکـه یـک شـب بـدون قصـه نخوابیـدم البتـه غیـر شـبهایی کـه مهمانـی میرفتیـم و مـن موقـع برگشـتن تـوی ماشـین خوابـم میبـرد.یـکروز در هفتـه را هـم میتوانـم جلـو تلویزیـون موقـع تماشـای کارتـون بخوابم.
خلاصـه اینکـه موقـع خوابیـدن بـه قصـه شـبی کـه شـنیده بـودم فکـر میکـردم و خـواب پـرواز، خـوابپـری، کوتولـههـای بامـزه و ماجراهـای جنـگل و … ایـن چیزهـا را میدیـدم و دلـم میخواسـت همـه اینها اتفـاق بیفتـه. بالاخـره هر بچـهای یـه آرزویـی داره.
مطالب سایت
Category:بالهای پرواز
Category:بالهای پرواز
Category:رویاهای ناتمام
Category:رویاهای ناتمام
Category:رویاهای ناتمام
Category:رویاهای ناتمام
ایده های نو
روزی روزگاری، میان دفترها و دستگاههای بانکی، جرقهای کوچک در ذهن من روشن شد.
با خود اندیشیدم:
اگر در کنار سکه و ثروت ، دانایی هم جریان داشته باشد چه میشود؟
و همان جرقه، آرامآرام به رویایی بزرگتر تبدیل شد:
رویای کتابخانهای در دل بانک کشاورزی — جایی که سرمایه و اندیشه در کنار هم رشد کنند،
و از دل دانایی، ثروتی ماندگارتر از طلا پدید آید.
نظرات خوانندگان
- سمیه در من هستم(ادامه دارد…)
- روژینا در بازار سیاه
- رها در عفریته بدجنس
- حسین در بازار سیاه
- حسین در دریا









