طراحی شده توسط پونه بهنام

۰۹۱۲۲۴۶۴۰۳۳

دسته: بال‌های پرواز

دریا
دریا

نفس های تو خالی ام با باد سردی که گونه هایم را نوازش می کند، همراه می شود. صدای موچ ها که با قدرت و شجاعت در دریا فرو می روند با گوش هایم بازی می کند و در لاله های گوشم سر می خورد. روی تپه ای از ماسه های سرد نشسته ام و چشم از بازتاب ماه در آب که گاه پیدا و پنهان می شود برنمی دارم.

دستم را برای پیدا کردن صدف های پلنگی زیر شن های سرد و نمناک می برم و با دست دیگرم موهای شرابی را از صورتم کنار می زنم و در شب نا پیدا به مه غلیظی که با شروع طوفان گسترش می یابد خیره می شوم.

—– —– در حد 25 کلمه ادامه بده

بازار سیاه
بازار سیاه

پیرزن با هیکل عریضش که یک سوم خیابان را اشغال کرده بود در خیابان های تنگ و تاریک که نور مهتاب شب بهار روشنایی کمی به آن می داد قدم می زد. نورهای سوسوزنان مشعل ها ی خیابان را از پایین آسمان شبیه کرم ابریشم نشان می داد . گام های سنگین پیرزن ترس را بر دل فروشندگان بازار سیاه می انداخت. بازاری که اجناسی که در آن فروش می رفت سفیدتر از اسم بازارش بود. مکانی برای فروش موهایی به سفیدی برف، دندان های به زیبایی مروارید، قلب های سرد اما تپنده.

بازاری که خریدارانش افراد مرفه بودند که برای خرید آنچه در بازارهای عادی پیدا نمی شود به آنجا می رفتند. دقیفا دو کوچه پایین تر از خیابان اصلی بازار ، افراد فقیر داخل اتاقک های که تنها با نور شمع روشن شده بود می رفتند و جراحان یا بگویم شکارچیان بازار دندان هایشان را در می آوردند،موهای سام ها را قیچی می کرند و اندام های داخلی بدن گرسنگان را خارج می کردند. برخی از آنها می مردند و دیگران که شانس می آورند پول را می گرفتند و چند روز بعد به دلیل عفونت می مردند.

اما امشب پیرزنی در بازار بود که نه فروشنده بود و نه خریدار ….

 

…..ادامه بده ….؟؟؟؟